اگرچه ممکن است تاثیرات فردی طلاق و سازگاری پس از آن در برخی ایجاد ناتوانی نکند، ولی برای بسیاری افراد استرس زیادی به همراه دارد.البته افرادی هم وجود دارند که ممکن است طلاق برایشان یک آزادی باشد، بنابراین این علائم و نشانه های ناسازگاری را نشان ندهند.(اسپنیر و تامسون، 1984، به نقل از افشاری، 1388). به تعبیری دیگر طلاق مرگ یک ازدواج است.زن و شوهر و فرزندان، عزاداران، وکیل طلاق، مسئول کفن و دفن و دادگاه، قبرستان و جایی است که جسد ازدواج مرده، دفن می گردد (فیشر، 1974). طلاق به عنوان یکی از تنش های معنادار زندگی که یک فرد ممکن است با آن مواجه شود تعریف شده است.( هولمز و راهه[2]، 1967، به نقل از افشاری، 1388)
شماری از پژوهش ها ثابت کرده اند که مطابق با تغییرات ماحصل طلاق می تواند روند بهبود مشکلات جسمی، روانی و هیجانی ناشی از آنها را تسریع نماید.(بلوم، آشر و وایت[3]، 1978، به نقل از افشاری، 1388) لذا شیوع طلاق و ماهیت آسیب رسان آن می تواند تمرکز برسازگاری پس از طلاق و عواملی که قادر است احساس آرامش طی این فرآیند را افزایش دهد توجیه می کند.
آثار روانی طلاق بر زوجین
مي توان از اثرات آن به احساس پوچي، تنهايي و منزوي شدن فرد اشاره نمود، همچنين ممكن است فرد نسبت به جنس مخالف بدبين شده و و وي را در تصميمي گيري براي ازدواج مجدد با مشكل مواجه سازد. افراد جامعه نسبت به افرادمطلقه احساس ترحم مي کنند و به آنها برچسب مي زنند، در نتيجه فرد احساس کمبود بيشتر کرده و احساس نا امني مي نمايد. از طرفي دلسوزي بيش از حد اطرافيان و جامعه نيز باعث مي شود مشکلات روحي افراد مطلقه تشديد شده و جو بي اعتمادي به وجود آيد(کلارک و استوارت[4]، 1943).
آسيبهاي اجتماعي ناشي از طلاق بر فرد و جامعه:
طلاق به هر دليل درست يا نادرست پيامدهايي دارد، هم براي فرد و هم براي اجتماع. افراد مطلقه و فرزندان طلاق در بهترين حالت شايد ترحم محيط و افراد پيرامون خود را دريافت كنند و زندگي بعد از طلاق به معني يك زندگي ناقص است كه غالبا زنان و فرزندان بيشترين آسيب را متحمل خواهند شد و دو نيمه شدن خانواده در اغلب موارد اثرات روحي، رواني، و اقتصادي دراز مدتي را بر جميع اعضاي خانواده و حتي اطرافيان بر جاي خواهد گذاشت(همان منبع).
تغییر در شبکه های اجتماعی
طلاق در زندگی اجتماعی نیز تغییرات شگرفی ایجاد می کند.قبل از هر چیز همسر از دست می رود، بنابراین فعالیت های زناشویی کاهش می یابد.علاوه براین، وقتی همسر از دست رفت، به همین ترتیب خانواده ی همسر نیز غالباً از دست می رود و تماس با خانواده ه ی همسر قبلی آشکارا کم می شود.این کاهش در مقابل با خانواده ی همسر مخصوصاًدر مورد مردان بارزتر است. اما فقط اعضای خانواده همسر نیست که از دست می روند، اکثراًمطلقه ها درمی یابند که به همین نسبت دوستان را نیز ازدست داده اند.بخصوص اگر رابطه دوستی در طول مدت ازدواج شکل گرفته باشد و دوست مشترک همسر سابق باشد.تغییر در سبک زندگی برای روابط با دوستان قبلی تاثیر می گذارد.به هر دلیل، افراد مطلقه منزوی تر شده و بیشتر از متاهل ها احساس تنهایی می کنند.
تغییر نقش ها
طلاق در نقش افراد تغییرات بنیادی ایجاد می کند، بخصوص اگر زن و شوهر درطول ازدواج از نقش های جنسیتی پیروی کرده باشند. طلاق نقش زنان خانه دار را به نقش زنان نان آور مبدل می کند، در حالی که مردانی که فقط والد “پشتیبان” بوده اند خودشان را در فرزند پروری (حداقل در پایان هفته)احساس می کنند. زنان در ازدواج های سنتی که شوهرشان تنها نان آور خانواده بوده در پذیرش نقش و هم چنين در خصوص فرزندان مشكلات بسياري داشته اند.آنها در مقابل مسئولیت های شغلی جديد احساس عصبانیت و ناکامی مي نمودند.از اینکه همراه بچه هایشان نبودند احساس گناه می کردند و در مورد شغلشان حس دوگانه ای داشتند.هر چند تغییر نقش ناشی از طلاق ناگهانی تر باشد ظاهراًپذیرش آن دشوارتر خواهد بود.
مشکلات روانشناختی
با وجود مشکلات پیش رو که تا کنون توضیح داده شد عجیب نیست اگر افراد دچار مشکلات روانشناختی شوند.اکثر مردان وزنان طلاق، عصبانیت، اضطراب، افسردگی و احساس تنهایی دارند.طلاق آشفتگی عاطفی و حتی گاهی بیماری روانی ایجاد می کند.در سراسر جهان میزان خودکشی در میان مردان وزنان مطلقه بالاتر است، همچنین افراد مطلقه بیشتر معتاد می شوند
علایم جسمانی
مسائلی که بزرگسالان مطلقه تجربه می کنند ممکن است در سلامت جسمانی آنها نیز نشان داده شود، مشکلات جسمی افراد مطلقه در مقایسه با افراد متاهل بیشتر و احتمال دارد زودتر بمیرند.مشکلاتی همچون بیماریهای قلبی، کاهش وزن، به هم خوردن تعادل معده، دردهای بدنی، فرسودگی، بی میلی، سردرد و مشکلات خواب را گزارش می کنند.این افراد سلول های مقاوم کمتری دارند و سیستم ایمنی بدن ایشان در مقابل بیماری مقاومت کمتری دارد.
سازگاری پس از طلاق
سازگاری پس از طلاق[5] به “فرآیند تطابق با تغییرات زندگی حاصل از طلاق و دستاوردهای روانشناختی هیجانی متعاقب آن” تعریف شده است.این تعریف شامل هر دو شاخص مثبت سازگاری و منفی عدم سازگاری با طلاق است.( کرومری، کوایت، مارتین، فوگو و ماهونی، 2006، به نقل از افشاری، 1388)
تحقیقات نشان می دهند که برخی از افراد بعد از جدایی و طلاق سازگاری مناسبی پیدا میکنند، و برخی نیز به سازگاری دست نمی یابند.مطالعات انجام شده در این رابطه نشان می دهد که عوامل زیادی با سازگاری پس از طلاق رابطه دارد، که می توان این عوامل را در دو دسته عوامل غیر قابل تغییر که خارج از کنترل فرد است و عواملی که بالقوه قابل تغییر و اصلاحند، جای داد.به طور کلی این عوامل عبارتند از:دارا بودن صمیمیت اجتماعی، امنیت مالی، سبک دلیستگی فرد مطلقه، سلامت روانی، نگرش مذهبی افراد، جنسیت، سن، تعداد و سن بچه ها، مدت جدایی، مدت ازدواج، آغازگر بودن برای طلاق، بخشودگی و رابطه مثبت با همسر قبلی، سلامت جسمانی و نگرش مطلوب به طلاق (بلالی، 1388).
شایع ترین ارزیابی سازگاری پس از طلاق از طریق شاخص های نا سازگاری طلاق مانندافسردگی، اختلالات هیجانی، بیماری روانی، اضطراب، تنهایی، احساس شکست شخصی، طرد یا بحران هویت است.(کیتسون و مورگان، 1990بیرن بائوم، اور، میکولینسر و فلوریان، 1997، به نقل از افشاری، 1388) با این وجود، تمرکز بر سازگاری مثبت با طلاق نیز امکان پذیر است.
سازگاری مثبت شامل رهایی از علائم و نشانه های جسمی یا بیماری روانی، توانایی انجام وظایف و مسئولیت های محوله در زندگی روزانه در خانه، میان فامیل و بستگان، محل کار، بهره وری از اوقات فراغت و رشد استقلال فردی به طوری که با وضعیت تاهل یا همسر سابق گره نخورده باشد، است.(کیتسون و مورگان، 1990)علاوه بر این، سازگاری مثبت محدود به فقدان نشانه های منفی نیست.بلکه ممکن است شامل تغییر مثبتی که می تواند بیانگر آرامش روانی، شادی، زندگی رضایتمند و توان کنار آمدن با مشکلات است، باشد(به نقل از افشاری، 1388).
سازگاری با طلاق تکالیف متعددی را برای فرد در بر دارد.والرستین(1986) بیان کرد که سازگاری پس از طلاق، فرآیند جدایی از رابطه زناشویی، حل احساسات ناشی از گسستگی زناشویی، تثبیت رابطه پس از طلاق با همسر قبلی و جدید، یا هر دو می باشد.(میرزاده، خدابخش احمدی، فاتحی زاده، 1390) به طور کلی سازگاری با طلاق را می توان شامل:حمایت اجتماعی، حمایت خانواده و دوستان، رابطه کارآمد با همسر قبلی، سبک دلبستگی و تمایز یافتگی، ویژگی های شخصیتی، سلامت جسم و روان، نگرش مذهبی، سن فرزندان تعداد و جنسیت آنها، مدت طلاق، مدت ازدواج، سن فرد مطلقه و اهمیت شغل، نگرش مطلوب به طلاق و سایر عوامل را نام برد (بلالی، 1388 ).
عزت نفس پایین به عنوان شاخص ناسازگاری پس از طلاق بررسی شده است.همچنین دلبستگی به همسر سابق و عدم رهایی از رابطه قبلی که شامل درگیری ذهنی با خاطرات زندگی با همسر سابق می باشد نیز با پریشانی های زیادی مرتبط است (مونس_ایگوایلتا[6]، 2007، به نقل از افشاری). دلبستگی به همسر سابق به عنوان پیش بین سازگاری هیجانی در ارتباط با متغیرهای متعددی توسط مونس_ایگوایلتا، (2007) مطالعه و مشاهده شد(افشاری، 1388). دلبستگی به همسر سابق زمانی ظاهر می شود که تعارضات زناشویی طولانی مدت نبوده و زمان زیادی از طلاق نگذشته باشد.همچنین تمایل به برقراری تماس با همسر سابق در اوایل طلاق، به دلبستگی مربوط است.مونس و ایگوایلتا (2007)، دریافتند که مدت زمانی که یک شخص تمایل دارد با همسر سابقش بگذراند، بیشتر از نوع یا کیفیت رابطه با همسر سابق در ارتباط با دلبستگی اهمیت دارد(افشاری، 1388). از طرف دیگر زمانی که فرد رابطه جدید با شخص دیگری را آغاز می کند، نشانه های دلبستگی به همسر سابق کاهش می یابد.معهذا یک شریک جدید صرفاً یک جانشین جدید برای دلبستگی به همسر سابق نیست، اما نشانه رسیدن به یک سازگاری هیجانی مثبت است(مونس_ایگوایلتا، 2007). در این راستا محققین بسیاری به تغییر باورهای غیرعقلانی افراد مطلقه جهت اداره احساسات و وابستگی شان نسبت به همسر سابق را خاطر نشان می سازند(افشاری، 1388).
طبق نظریه دلبستگی بالبی[7] مدل فعالیت داخلی، جریان تفکر، عاطفه و رفتارها با دلبستگی مربوط است.محتوای این ذهنیات باورهایی در مورد چگونگی دنیا، رفتار فرد، رفتار دیگران یا بایدهای روابط دوستانه است.عقاید متفاوت مشخصه سبک های دلبستگی بزرگسالان و مرتبط با شیوه های متفاوت مقابله با احساسات مربوط به جدایی از همسر سابق است(بالبی، 1980).طبق نظریه دلبستگی و احتساب نتایج حاصله از یافته های تحقیق انجام گرفته توسط مونس و ایگوایلتا(2007)، باورهای غیر عقلانی می توانند به عنوان بخشی از مدل فعالیت داخلی کسانی باشد که اضطراب دلبستگی به همسر سابق دارند(افشاری، 1388).
چنانکه کری(2000) نیز پژوهش های خود نیز با موضوع وضعیت دلبستگی و سازگاری پس از طلاق در زنان مطلقه، با استفاده از مصاحبه دلبستگی بزرگسالان(AAT) زنان نمونه خود را به دو دسته ایمن و نا ایمن دسته بندی کرد و آنها را در سه بعد سازگاری پس از طلاق، سطح تعارض، نشانه های روانشناختی و رضایت ادراک شده از شبکه اجتماعی مقایسه کرد.در این مطالعه این نتیجه به دست آمد که شیوه ای که زنان مطلقه بعد از یک دوره سوگ با طلاق سازگار میشوند، مربوط به سبک دلبستگی آن هاست(میرزاده، 1390).
در پژوهشی ایساکز و لئون(1988) گزارش دادند، عامل مهم دیگر در سازگاری با از طلاق نوع رابطه ای است که با همسر سابق ایجاد می شود.هنگامی که همسران رابطه ای خشونت آمیز یا تندی دارند برای سازگاری با طلاق دردسر بیشتری خواهند داشت.اگر آنها نتوانند به طور روشن و بیطرفانه به روش منطقی ارتباط داشته باشند، مشکلاتی پیدا می کنند.بلوم و کلیمنت(1984) در پژوهشی بیان کردند که نگرش مطلوب نسبت به طلاق نیز مهم است.زنان اگر روی هویت خود به عنوان همسر و مادر خیلی سرمایه گذاری نکرده باشند، راحت تر با طلاق سازگار میشوند. هترینگتون و کلی(2002) بیان کردند افرادی که از صفات شخصیتی نیرومند نظیر ابراز وجود، اعتماد به نفس، خلاقیت، جسارت اجتماعی، آزادی خواهی، خودکفایی، خود نیرومندی، اجتماعی بودن و بلوغ اجتماعی بهره می برند سازگاری بهتری با طلاق دارند. (میرزاده، 1390).
مدل های سازگاری با طلاق
مدل وایزمن: طلاق به عنوان یک فرآیند سوگواری
مدل پیشنهاد شده توسط وایزمن[8] (1975) بر اساس کاربرد نظریه بحران در فرآیند طلاق می باشد.این مدل فرض می کند که طلاق یک بحران روانی مانند مرگ یکی از اعضای خانواده به همراه دارد (کوبلر_راس[9]، 1969).به هر حال طلاق دو ویژگی واحد دارد:رد کردن و نیاز هر دو فرد به ساختن یک زندگی جدید، به طور مجزا، و در عین حال قادر بودن به اعلام این مطلب به همدیگر (گاتمن[10]، 1994).احتمال رشد و بالیدگی در فرآیند طلاق وجود دارد، همان گونه که در فرآیند سوگواری وجود دارد.پنج مرحله پیشنهادی وایزمن عبارتند از انکار[11]، فقدان[12] و افسردگی[13]، خشم[14] و دو سو گرایی [15]، جهت گیری مجدد سبک زندگی و هویت[16]، پذیرش[17] و سطح جدیدی از کنش ورزی.[18]
انکار
فرایند طلاق را می توان خیلی پیش از ظهور عامل استرس که نهایتا منجر به فروپاشی ازدواج می شود تشخیص داد.در این مرحله ازدواج خود را در میان باریکه راهی از فشار ها واسترس حفظ میکند و انکار مکررترین سازوکاریست که باعث بقای ازدواج می شود.مکانیزم انکار بر دو نوع است که هر دو یک وظیفه دارند.در نوع اول همسران میگویند که علی رغم مسایل و مشکلاتشان، از ازدواج و همسرشان راضی اند.در دومی زوجین میپذیرند که مسایل و مشکلات جدی دارند، اما آنها را به عوامل خارجی نسبت می دهند(مثل اوضاع اقتصادی یا فرزندان)تا از بررسی جدی طلاق اجتناب کنند.در این سطح، ازدواج پایدار است.
برخی زوجها در برخورد با مشکلاتشان و حتا بهبود کارکردشان مثل یک واحد خانوادگی عمل می کنند.اما این تلاش هنگامی که یک موقعیت استرس زا باعث برهم خوردن روابط می شود از بین می رود.پس از آن، زوجین مانند افراد بحران زده واکنش نشان داده و رابطه شان را کاملاً بر هم میزنند.دلیل آن از دیدگاه یک فرد بیرونی ممکن است بسیار جزیی و ناچیز به نظر برسد اما زمانی که رابطه زناشویی خیلی خشک باشد حتا ناچیز ترین عامل نیز می تواند تولید یک بحران نماید.در این مرحله مدارا دیگر ممکن نیست و طلاق تنها گزینه به نظر می رسد.
فقدان و افسردگی
منبع استرس چه درونی باشد و چه بیرونی، همسران را به تشخیص این مطلب وا میدارد که یک اشکال جدی در مورد ازدواجشان وجود دارد.آنها نمی توانند با مسئله به طور مجزا یا با هم مقابله کنند.این تشخیص که با هم بودن خود یک مسئله است کم کم به ذهنشان رسوخ می کند.این مرحله اولین مرحله آگاهی از جدی بودن موضوع و نیاز فوری به مقابله با آن است.واکنش نسبت به این آگاهی مشابه با واکنش به یک فقدان عمده و مهم است: غم، افسردگی، حس تنهایی، و ناتوانی در برقراری ارتباط خود با دیگران.اگر در این مرحله همسران نتوانند به طور باز و بی پرده احساساتشان را با هم دیگر در میان بگذارند، ازدواج آنها از دست رفته به حساب می آید.
خشم و دوسوگرایی
همان گونه که طلاق یک گزینه واقعی می شود، احساس خشم، که منبع افسردگی است، قوی تر می شود.این خشم اغلب زمانی رخ می دهد که تصمیم در خصوص حضانت فرزندان، پرداخت نفقه، حق ملاقات با فرزندان و دیگر مسائل عملی باید اتخاذ شوند.معمولیست که هر طرف وکیل بگیرد و تعداد اندکی از این وکلا برای کاهش اصطحکاک ها حاضرند موقعیت موکل خود را تعدیل نمایند.بحث در خصوص موضوعات کوچک و بزرگ متناوباً به این ناکامی و خشم می افزاید و احساس بی عدالتی و درد را فراهم می آورد.اگر این احساسات بی پرده بازگو نشوند، ممکن است در مراحل بعدی خود را مستقیم یا غیر مستقیم نشان دهند به گونه ای که نه قابل کنترل باشند و نه سازنده.
هر چه همسران بیشتر سعی کنند به دور از خشم و دوسوگرایی نسبت به هم و طلاق در کل عمل کنند بهتر می توانند استراتژی های سازگارانه را در پی بگیرند و با خشم به گذشته ننگرند.اگر در این مرحله پذیرش طلاق رخ ندهد، برای هر دو همسر رویارویی با مراحل بعدی بسیار مشکل تر خواهد بود.در طول این مرحله سوم است که احساسات دوسوگرایانه و نگرش نسبت به کل فرآیند در جان آنها رسوخ می کنند.همچنین در این مرحله، فکر آشتی به ذهن آنها می آید و گاهی عملی نیز می شود.
جهت گیری مجدد سبک زندگی و هویت:
در این مرحله طلاق یک هویت است.زود باید به بهترین وجهی این واقعیت را پذیرفت.وظیفه اصلی فرد طلاق داده شده این است که هویتی جدید را در آن حوزه هایی که بیشتر تحت تاثیر ازدواج و زندگی اجتماعی، جنسی، شغلی و فردی قرار گرفته اند بسارد.هر دو همسر روش های جدیدی را برای ارتقای سطح کارکردشان در این حوزه یاد می گیرند.برجسته ترین ویژگی این مرحله گشایش مجدد و ساخت مجددی از هویتی قدیمی و حل نشدنی است که در طول ازدواج یا کنار گذاشته شده بود یا ناقص عمل کرده بود.
برای هر دو همسر، ازدواج بخش عمده هویت فردیشان بوده است.اما بسیاری از زنان مخصوصاً کسانی که در سن پایین ازدواج کرده اند، نمی توانند هویت شغلی، اجتماعی جدایی از همسشان بسازند.آنها فاقد مرجعی هستند که به آنها امان ارتقای عزت نفس را خارج از چارچوب ازدواج بدهد.ازدواج آن چنان بخش لاینفکی از هویت این زنان شده است که اغلب ترس های معقولی در خصوص اینکه در آینده نتوانند الگوهای جدید رفتاری را جانشین الگوهای قدیمی بکنند، را دارند.
مساله هویت به عنوان یک مسئله فردی در اوایل فرآیند طلاق به وجود می آید نیاز به “احساس هویت فردی” مجدداً به وجود می آید و پاسخی را می طلبد.قبل از اینکه تغییری در موقعیت و نقش را بتواند به طور کامل بپذیرد و به عنوان بخشی از اصلاح خودانگاره فرد، ارزیابی مجددی از هویت شغلی، اجتماعی و جنسی فرد به وجود می آید.نه تنها مسائل مالی باعث می شوند که زنان طلاق گرفته به دنبال کار بیرون از منزل باشند، بلکه تمایل آنها با ساخت هویتی جدید و ارتقای عزت نفسشان آنها را به این کار وا می دارد.
در برخی از فرهنگ ها برای کسانی که در سنین پایین ازدواج کرده اند یا رابطه جنسی محدودی پیش از ازدواج داشته اند نیاز به کشف انواع مختلف روابط بین فردی و جنسی بسیار وافعی می شوند.
در این فرهنگ ها بسیاری از افراد مطلقه با کسانی وارد رابطه جنسی می شوند که هیچ دلبستگی هیجانی با آنها ندارند و امکان داشتن رابطه عمیق و طولانی مدت نیست.این تجربه به ظاهر شیرین نیاز به ترمیم یک خودپنداره آسیب دیده را برطرف میکند و احساسات مثبتی در خصوص رابطه جنسی به فرد می بخشد.
اما برخی مطلقه ها به خاطر تعارضات درونی و اجتماعی مربوط به شهوات تجربیات جدیدی به خود نمی دهند.دیگران به خاطر ترس ها و بی امنیتی ها خود را به روابط نامشروع سطحی می سپارند، چون نمی توانند تجربیات جدید را تلفیق کرده و تبدیل به روابط عمیق و پایدار بکنند با این وجود بیشتر مطلقه ها بر آشوب های ناشی از درد و خشم فائق می آیند، آنها قادر می شوند مجدداً سبک زندگی و هویت خود را جهت یابی کنند و به ازدواج به روش واقع گرایانه بنگرند.
پذیرش و سطح جدیدی از کارکرد
“پذیرش به تدریج به وجود می آید، همین فرد طلاق گرفته به احساسی برای خودش به عنوان یک فرد مناسب از لحاظ اجتماعی، جنسی و شغلی دست بیابد”(وایزمن، 1975، ص.211).در این مرحله احساس آمادگی برای سرمایه گذاری در یک رابطه پایدار دیگر به وجود می آید.توانایی پذیرش دیگران و پذیرفته شدن توسط دیگران، حاصل می شود.این احساس هویت جدید است و احساس سطح کارکرد جدید.وقتی که احساس خشم نسبت به همسر سابق جای خود را به درک و همکاری (در مورد فرزندان) می دهد، این پذیرش نشانگر مرحله ای است که فرد گذشته را پشت سر می گذارد و خود را در معرض فرصت های آینده قرار می دهد.
در این مرحله ساز و کار سازگاری قوی جدیدی بنا شده است.ترس ها و بیم های روابط جدید فروکش می کند؛یک ازدواج دوم بر اساس پایداری قوی تر امکانپذیر می شود.اما موفقیت یک ازدواج دوم به میزان حل شدن آن مسائل مطرح شده در هر کدام از مراحل قبلی بستگی دارد.
مدل وایزمن(1975) در خصوص فرآیند طلاق از دو منشاٌ نظری و روانشناختی نشات می گیرد:نظریه بحران، و توصیف کوبلر_راس از برآیند سوگواری.
فاطمه موذن دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره خانوتده دانشگاه شهید چمران اهواز
[1].divorce
[2].Holmz & Rahe
[3].Bloom, Asher & White
[4].Clark,Stuart,Alison
[5].Adjustment of divoce
[6].munoz_eguilta
[7].Bowlby
[8] Wiseman
[9].Kubler_Ross
[10].Guttmann
[11].denial
[12].loss
[13].depression
[14].anger
[15].ambivalence
[16].reorientation of life style
[17].acceptance
[18].functioning
مقاله دوم
علیرغم ماهیت همزمانی این تجربیات مشکلات و نیرومندی هر کدام می تواند در زمان های مختلف و در سطوح متفاوت رخ دهند.این شش تجربه یا ایستگاه[1]، عبارتند از طلاق عاطفی[2]، طلاق قانونی[3]، طلاق اقتصادی[4]، طلاق هم والدینی[5]، طلاق جامعه ای [6]و طلاق روانی[7].(به نقل از افشاری، 1388)
طلاق عاطفی(هیجانی):
در این مرحله حداقل یک همسر سرمایه گذاری عاطفی خود را در رابطه کاهش می دهد. واحد خانواده مثل قبل پابرجاست، اما کیفیت روابط تغییر کرده است.حتا ممکن است تصور شود که خانواده بهتر عمل می کند، و آرامتر و آسوده تر است. با این وجود، یک تحلیل متفکرانه نشان می دهد که این آرامش گمراه کننده است و از کناره گیری آگاهانه یا ناخودآگاه یک همسر از زندگی مشترک و طفره رفتن از مسائل و نه مقابله با آنها نشات می گیرد.در روابط زناشویی ندیده انگاشتن مشکلات، منجر به مشکلات بیشتری می شود که نهایتاً سیر نزولی پیدا می کند و به نهایت خود می رسد.متاهلین، مانند افراد دیگر، باید رشد کنند تا رکود نداشته باشند. مردم فقط با تجربه چالش های جدید می توانند به طور کا مل در جامعه و در زندگی حرفه ای و در روابط فردی مشارکت کنند. فرهنگ غربی رقابت شدیدی را از نظر زمان و انرژی بر هر کدام از ما تحمیل می کند. اگر این فشارها به گونه ای سازماندهی شوند که زندگی زناشویی را در درجه دوم اهمیت قرار دهند، آن موقع است که اساس یک طلاق هیجانی و عاطفی شکل می گیرد.
طلاق قانونی:
تا کنون، هیچ کشوری به شهروندانش آن گونه که حق روشنی برای ازدواج می دهد حق روشنی برای طلاق نداده است.دولت چهارچوبی را تعیین می کند که در آن روابط خانوادگی جدید ممکن است ادامه پیدا کند همانگونه که این حق را برای آنها بسیار مسلم میداند که با طلاق، به ازدواج خود خاتمه دهند.بیشتر نظام های قانونی در غرب نسبت به نیازهای خانواده هایی که طلاق می گیرند غیر حساسند و ساختار درستی برای تخلیه هیجانات به طور منظم و قابل قبول اجتماع که در طول طلاق هیجانی فرا خوانده می شود ارئه نمی کنند و این کار را دولت باید انجام دهد.وکلا از دید بوهانن (1968)، نظاره گرانی هستند که بیشتر با فرآیند طلاق سر و کار دارند ولی بسیار در این کار ناشی و بی مهارتند. آنها اغلب علت تشدید خصومت اند نه کاهش آن.هرچند فرآیند قانونی طلاق امروز بسیار آسان شده است، اداره نادرست و مکرر این شیوه قانونی باعث شده است که طلاق زشت و آشفته شود.
طلاق اقتصادی:
خانواده یک واحد اقتصادی است. بیشتر متعلقات دارایی مشترک هم زن و هم شوهرند. در آئین نا مه های طلاق، تصمیمات بر اساس این فرض اتخاذ می شوند که بدون کمک اخلاقی و خدمات خانگی زن، شوهر قادر نیست کار کند و خانواده اش را تامین نماید.بنابراین، هر سود مالی، حتا اگر مستقیماً از شغل زن یا شوهر حاصل نشده باشد (سود سرمایه گذاری ها یا امتیازات ویژه) یک دارایی مشترک تلقی می شود، پس طبق آئین نامه مشمول تقسیم می شود.
دو فرضیه اساسی هستند که در تصمیم گیری نهایی باید مد نظر قرار گیرند. اول اینکه، مرد مسئول رفع نیازهای زن و فرزندانش است. دوم، هرچند ضمنی است، این است که تقسیم اموال باید به گونه ای باشد که تقسیم مسئولیت برای طلاق را در بر بگیرد.ترتیب مالی معمولاً به پرداخت های نفقه و حمایت فرزند تقسیم می شود. شوهر مجبور است زنش را تا زمانی که متاهلند تامین کند، هرچند با هم زندگی نکنند. این اجبار با طلاق قانونی خاتمه می یابد. شوهر همچنین باید فرزندانش را تا سن 18 سالگی از نظر مالی تامین کند.تخلف از این دستور دادگاه، پیامدهای قانونی به دنبال دارد.
طلاق هم والدینی:
پایدارترین درد طلاق هم والدینی ناشی می شود. واژه هم والدینی این اندیشه را منعکس می کند که والدین همدیگر را طلاق می دهند نه فرزندانشان را، حتا اگر یکی از آنها حضانت آنها را به عهده بگیرند.یک قرن پیش، حضانت به طور خودکار به پدران سپرده می شد. امروزه دادگاه ها ترجیح می دهند حضانت به مادران سپرده شود.تصور می شود که مادر ویژگی های طبیعی لازم را برای پرورش کودکان دارد. فقط هنگامی که ثابت شود وی در رفتارش به عنوان یک مادر شدیداً بزهکار است از حق حضانت محروم خواهد شد یا بعداً کودکان از وی گرفته می شوند.دادگاه ها حقوق و نیازهای کودک را در درجه اول اهمیت می دانند.حقوق همسری که حضانت را به عهده گرفته است، در بر گیرنده تر از همسری است که حضانت را به عهده نگرفته است و حقوقش فقط شامل دیدارهای از پیش معین می شود. این تفاوت اساسی در توانایی والدین به پرورش و تحصیل فرزندانشان منبع اصلی درد و اصطحکاک بین زوجین است.
پدر اغلب به گونه ای تصور می کند مادر به گونه ای فرزندان را تربیت می کند که از پدر دور شوند و مانند او نباشند.مادر از طرف دیگر احساس می کند که پدر می خواهد سلطه او را کمرنگ کند، در حالی که این اوست که مسئول هر تصمیم و اجرای آن است.بسیاری از مادران مطلقه مایلند مسئولیتشان را با کسی که از آنها استفاده نمی کند و آنها را تقویت و نصیحت می کند، تقسیم نمایند. در مورد تحصیل فرزندان نیز اختلاف نظر هایی پیش می آید.طلاق و مسائل حضانت تقسیمی ناعادلانه از حقوق والدین را به همراه می آورد. سوظن و عدم اطمینان یک همسر به دیگری و مشکلات در رابطه هر همسر با فرزندان، اغلب منبع اصطحکاک و درد می باشند.
طلاق جامعه:
تغییرات عمده در زندگی ما، مثل رفتن به سربازی یا دانشگاه، تغییراتی ار مرجع اجتماعی را با خود دارند.طلاق نیز چنین تغییراتی را به همراه دارد.بسیاری از مطلقه ها نا امیدی شدیدی از روابط و دوستی های تشکیل شده در ازدواج قبلیشان را ابراز می دارند.آنها احساس می کنند که این دوستان آنها را طرد می کنند و از آنها دوری می نمایند.آنها اغلب از بودن با دوستان قدیم ناراحت اند و آنها را به خاطر این احساس ناراحتی سرزنش می کنند.به خاطر طلاق، افراد احساس می کنند مجبورند محیط اجتماعی سابق و امن خود را ترک کرده و به دنبال انواع جدیدی باشند.بسیاری مشتاقانه نوعی سازمان اجتماعی را جستجو می کنند و در آن مشارکت می کنند. این اجتماع جدید اغلب نه تنها یک محیط اجتماعی جدید فراهم می آورد بلکه یک سیستم حمایتی قوی نیز می باشند.
طلاق روانی:
طلاق روانی به معنای جدایی خود از شخصیت و نفوذ همسر است.این فرآیندی است که طی آنها افراد مطلقه خود مختاری خود را پس می گیرند.آنها بار دیگر مستقل می شوند.برای تمام مطلقه ها، به ویژه کسانی که به خاطر ضعفشان ازدواج کرده اند، طلاق روانی، هرچند مشکل ترین بخش فرآیند است، به عنوان بزرگترین چالش برای رشد و پیشرفت فردی عمل می کند.طلاق روانی را می توان مهم ترین و بالقوه سازنده ترین عنصر فرآیند طلاق دانست.اینجاست که همسران حالا جدا شده به دنبال ثبات، تکمیل و استقلال می روند.آنها یاد می گیرند بدون حمایت و وابستگی به دیگری زندگی کنند، بدون کسی که برای اشتباهاتشان و ناکامی هایشان سرزنششان کنند، و بدون کسی که مانع از رشد شخصیتشان بشود.
وابستگی به خود مجدداً فراگرفته می شود، با ایمان و توانایی در ایجاد تعامل مثبت با محیط، افراد، افکار و احساسات. مطلقه ها افرادی هستند که به یک ازدواج خوب نرسیده اند و به دنبال یک ازدواج بدتر نیستند.برای برخی ازدواج پناهگاه امنی است برای اینکه دیگر مجبور نباشند بالغ شوند و برای استقلال تلاش کنند. همه مردم با سبک زندگی خانوادگی تثبیت شده و روش های سازگاری با راه حل های قدیم برای مسائل جدید وارد ازدواج می شوند. زندگی پس از طلاق فرصت های فراوانی را فراهم می کند تا راه حل های جدیدبرای مسائل آشنا پیدا شده و امتحان شوند.
مدل کسلر:طلاق به عنوان یک فرآیند روانشناختی
این مدل مفصل ترین تحلیل روانی از طلاق است.کسلر[8](1975) طلاق را تحلیل روانی نموده و آن را به عنوان یک فرآیند روانشناختی[9] به هفت مرحله هیجانی (عاطفی) تقسیم می کند: سرخوردگی[10]، تحلیل رفتگی[11]، گسلیدگی[12]، جدایی جسمی[13]، سوگ[14]، نوجوانی دوم[15]، اکتشاف و کار سخت[16]. کسلر (1975) تاکید کرد که افراد این هیجانات را با ترتیب های متفاوتی تجربه می کنند، به گونه ای که آغاز و انجام نامشخص و طول مدت تجربه ها طبق ساخت روانی یک شخص متفاوت است (خجسته مهر، 1384، به نقل از افشاری، 1388).
سرخوردگی:
طلاق هیجانی زمانی آغاز میشود که ماه عسل رابطه خاتمه یافته است. زمانی که کوری عاشقانه سپری می شود وتفاوت ها و مشکلات هویدا می گردند.عدم تمایل به مقابله با این مسائل سبب میشود که همسران روی جنبه های منفی رابطه تمرکز کنند.سرخوردگی بخش جدایی ناپذیر هر رابطه دراز مدت است و همانگونه که می تواند نقطه انحلال یک رابطه باشد، می تواند کلیدی برای تعمیق و تقویت رابطه نیز باشد. اغلب این فرآیندی است که در آن همسران توقعاتشان را از همدیگر به گونه ای می نمایند که با واقعیت تطبیق داشته باشد
. تفاوت ها معلوم می شوند، و رویارویی روانی متقابل به زوج اجازه می دهد که بین درک واقعی و آرمانی از همسرشان تمایز قائل شوند. این درک احتمال ناکامی های آینده را به حداقل می رساند و احساس آرامش و اطمینان ایجاد می کند. این احساس منطبق بر این دانش است که افراد برای نقاط قوتشان دوست داشته می شوند، هرچند نقاط ضعفی نیز داشته باشند.متمرکز کردن افکار بر این اختلافات اگر ادامه یابد، مخرب است. در ابتدا سرخوردگی گاه و بیگاه است؛ از ذهن ناخودآگاه به همان راحتی که آمده بود بیرون می رود.اما با گذشت زمان، آگاهی و تمرکز روی جنبه های منفی جدی تر می شود. شخص بین آرمان سازی از همسر و نا امیدی کامل مردد است. با گذشت زمان، انرژی بیشتری صرف جنبه های منفی رابطه می شود. در این مرحله، از نظر افراد، اطرافیان و نیز خود همسران اینگونه می آید که واحد خانواده هنوز روی پیامدهای محکمی استوار است. بدون تمایل و بالیدگی که لازمه است داشته باشند تا با این سرخوردگی مقابله کنند، رابطه به نزول خود به مرحله بعدی ادامه خواهد داد.
تحلیل رفتگی (فرسایش):
چون افراد کمی تجربه یا توانایی لازم را برای خروج موفقیت آمیز از مرحله سرخوردگی دارند، معمولاً فرسایش به دنبال آن می آید. درد، ناکامی و خشم که در مرحله قبل سرکوب شده بودند در این مرحله به طور آشکار ابراز می شوند.هرچند آگاهی از ناامیدی و نارضایتی از همسر شدیدتر است، ولی منشا آن احساسات هنوز آگاهانه نشده اند.
در این مرحله، هرچند ارتباط همسران اساسی منفی دارد، آنها هنوز به هم علاقه مند هستند. آسیب ها عمیقند چون هر دو نفر هنوز یکدیگر را دوست دارند. حتا با تمام مشکلات، ازدواج و رابطه هنوز قابل نجات دادن است، اما به سختی. سبک جدید ارتباط بین زوج مانع اصلی است چون عادت شده است. رفتارهای کلامی و غیر کلامی آشکار و پنهان از جمله روش های معمول آسیب رساندن، نادیده گرفتن، و اجتناب از همدیگر می باشند و این رفتارها با پاداش های ثانویه تقویت می شوند؛ چون اجتناب را میسر و نیازها را برطرف می کنند و این عادات قابل ترک شدن نیستند.تمرکز روی گرفتن است نه دادن، و تعادل بین دو نفر با دقیق ترین ابزار موشکافی می شود. نیاز به رضایت هیجانی گاهی با یک رابطه صمیمیانه خارج از ازدواج رفع می شود که با نارضایتی بیشتر از رابطه زناشویی معنادارتر می شود.یک سیر باطل سراسر ازدواج را احاطه می کند.
گسلیدگی:
این بدان معناست که کاهش محسوسی در سرمایه گذاری در ازدواج رخ می دهد. لذت زندگی، هیجان، صبر و تمایل به دادن و گرفتن که بخشی از زندگی زوج بوده است اکنون سرکوب شده است یا جای خود را به کار، سرگرمی و جانشینهای دیگر داده است.ندرتاً زن و مرد هردو همزمان گسلیدگی از ازدواج را تجربه میکنند.اما وقتی یکی از انها چنین احساسی را تجربه کند احتمال طلاق را بالا میبرد.علائم گسلیدگی روانی را به راحتی میتوان تشخیص داد:سکوت استرس زا، ارتباط کلامی محدود، و اجتناب مداوم از موقعیت های صمیمی.فرایند گسلیدگی با تغییر جهت تدریجی از گذشته به آینده معلوم می شود. همسر گسلیده شده به زندگی پس از طلاق می اندیشد. اندیشه ها و خیالات زندگی مجردی همراه با برنامه ریزی های مالی عینی، آزمایش های گاه و بیگاه از جاذبه برای جنس مخالف داشتن، و یادآوری ذهنی و مکرر جدایی گویی که فرد برای زندگی بدون همسر آماده می شود جایگزین می شوند.افکار طلاق، الزاماً در این مرحله تبدیل به تصمیم به طلاق نمی شوند و ممکن است آن قدرها هم جدی نباشند. گمگشتگی درونی و تقلا با جنبه های مخوف و خواستن ازدواج هنوز در اوج خود می باشند. اما بیشتر این افکار حول جنبه های منفی اند.
جدایی جسمی:
این دردناک ترین جنبه کلی فرآیند طلاق هیجانی است.اینجاست که هر دو فرد با احساس تنهایی، اضطراب و گمگشتگی و نیازشان به ساختن یک هویت جدید روبرو می شوند. کسلر تمایزی را بین همسری که جدایی را شروع می کند و طرف مقابلش، قائل شد. علیرغم مشابهت های زیاد در کیفیت مشکلاتی که هر کدام پیش رو دارند، تفاوت هایی وجود دارد. همسرانی که جدایی را آغاز می کنند خود را پیش از رابطه جدا کرده اند و بنابراین، حالا برای زندگی مجردی مجهزترند. همچنین برایشان آسان تر است که مقام و شان خود را حفظ کنند، چون آنها فرد طرد شده نیستند اما شروع طلاق اغلب احساس گناه و شکست را به همراه می آورد، احساساتی که به راحتی تبدیل به خشم می شوند. گناه بر اساس حس مسئولیت برای آسیب رساندن و رنجاندن و ضرباتی است که جدایی بر همسر و فرزندان وارد می آورد، گرچه احساس شکست ناشی از حس تسلیم در مقابل مشکلات و شکست در ازدواج است.
اگر تنهایی در پوسته تو خالی خانواده مشکل باشد، این تنهایی حتا در اولین مراحل جدایی فیزیکی مشکل تر است. همسران نه تنها از قالب اجتماعی با هم بودن گذشته اند، بلکه قابلیت ارجاع و تعلق را نیز پشت سر گذاشته اند. با وجود این، این تنهایی است که اساس یک تکمیل، حساسیت و باز بودن جدید را نسبت به روابط بین فردی دیگر به وجود می آورد. از تنهایی، خلاقیت، اراده قوی، شهامت، و تعهد عمیق بر می خیزد. برای افزایش این جنبه های مثبت، فرد باید با اضطراب ناشی از ترس از ناشناخته ها مقابله کند.کسلر(1975) منبع این اضطراب را به سه بخش تقسیم کرد: (الف) عدم اطمینان از واکنش اجتماع و توانایی در اداره زندگی مجردی، (ب) اضطراب ناشی از شکستن عادت ها و روزمرگی قدیم و (ج) اضطراب ناشی از نیاز به تعریف مجدد از خود در تجربه فرد از زندگی جدید. تجربه این اضطراب ها از این نظر سازنده است که تغییرات سازگارانه ای را ایجاد می کند.
سوگواری:
سوگواری شبکه ای از خشم، جراحت، تنهایی و درماندگی است. سوگواری فرآیندی است که توسط آن با یک فقدان از لحاظ روانی مقابله می شود و در آن هر دو همسر سعی می کنند خود را از قید وجود روانشناختی یکدیگر آزاد سازند. خاطرات رابطه قبلی شروع استقلال جدید را تهدید می کند.گویی هر وسیله شخصی آرزو و درد را فرا می خواند. خاطرات، مطبوع و نا مطبوع صرف نظر از محتویاتشان، اعتماد را می لرزانند. فقط وجود همسر و رابطه مهم است. خشم و افسردگی اجزای اصلی فرآیند سوگواری اند. اگر خشم بر اساس تلخی های مکرر می باشد که در طول ازدواج روی هم انباشته شده اند، اگر پیامد انرژی باشد که در عیب جویی از همسر در ازدواج خرج شده است، اگر حتا رهاسازی احساسات سرکوب شده کودکی باشد، یک خشمم ویرانگر است. اما اگر این خشم ناشی از واقعیت موجود ناشی از تلاش برای ساختن یک استقلال جدید یا ناکامی ناشی از تلاش برای ساختن یک رابطه جدید با همسر قبلی، فرزندان یا دیگران، آنگاه این یک خشم سازنده است.
نوجوانی دوم:
این مرحله بزرگترین جهش در خود توانبخشی مشاهده می شود.یک توانایی و آمادگی برای پذیرش حس آزادی و آرامش همراه با طلاق وجود دارد. یک لذت درونی همراه با این تشخیص که آن را بسازم و توانایی برای با خشم به گذشته نگاه نکردن بلکه با حس عینیت و واقعیت. با این همه طلاق میزان تعارض و درد ناشی از یک ازدواج ناخوشبخت را کاهش می دهد.آزادی از فشارها و استرسی که بخشی از زندگی روزمره متاهلی بود، همراه با مذاکرات طلاق، افراد تازه مطلقه را قادر می کند آینده را روشن تر بلکه خوشبینانه تر ببینند.هیجان و شیفتگی نسبت به فرصت های آینده مشابه با آنهایی است که در نوجوانی تجربه می شوند. تمایلات و آرزوهای سرکوب شده حالا باید کشف و جستجو شوند، اما خطر واکنش زیاد نسبت به آزادی جدید نیز وجود دارد. واکنش زیاد یک عنصر طبیعی و سازنده فرآیند تجربه زندگی جدید است اما اگر به عنوان یک روش واکنشی که به فرد کمک می کند از واقعیت مشکلات پس از طلاق بگریزد و در درون فرد نهادینه شود مخرب خواهد بود. کسانی که از این خط آگاهند تعادل خود را پیدا خواهند کرد، و پس از مدتی بین آرزوی جبران محرومیت های گذشته و ترس از دست دادن همه زندگی با خود تعادل برقرار خواهند کرد.
اکتشاف و کار سخت:
در طول این مرحله جایگاه مهار باز هم درونی می شود.احساس انتخاب آزاد اهداف و اعتماد در دستیابی به آنها وجود دارد.اهدافی که قبلاً عموماً تعریف شده اند اکنون جنبه واقعیت به خود می گیرند.توانایی و آمادگی ساختن روابط نه از روی ضعف بلکه از روی قدرت، نه منفعلانه بلکه با مشارکت فعالانه، تجربه می شود. نیاز به تجربه به خاطر تجربه کاهش می یابد، و توانایی برای سانسور و رفع نیاز برای تجربیات معنادار افزایش پیدا می کند.افرادی که به این سطح از رشد می رسند می توانند با رضایت به گذشته نگاه کنند و مسافتی را که پیموده اند و تغییراتی که در خودشان به وجود آورده اند را کشف کنند، تغییراتی که از طلاق ناشی شده اند و شاید به خاطر آن.
[1].station
[2].the emotional divorce
22. the legal divorce
[4].the economic divorce
[5].the co_parental divors
[6].the community divors
[7].the psychic divorce
[8].kessler
[9].psychological process
[10].disillusionment
[11].erosion
[12].detechment
[13]. Physical sepration
[14].mourning
[15].second adolescence
[16].exploration and hard work